مُـــــح مَــــهات زنـــدگی مــــا

زندگی از بعد ما شدن می شود مجموعه ای از مح مه ها ... اینجا مجموعه ای از زندگی من است

مُـــــح مَــــهات زنـــدگی مــــا

زندگی از بعد ما شدن می شود مجموعه ای از مح مه ها ... اینجا مجموعه ای از زندگی من است

آغاز کاری یک هزار و سیصد و نود و سه

خب خب خب ...

دو ماه آخر 91 (ببخشید 92) روز شماری می کردم واسه تعطیلات عید... انقدر کار داشتم که نمیدونستم کدومو اول انجام بدم، پنجمی رو بیارم دومی یا نهمی رو ببرم جای چهارمی! خلاصه که با یه برنامه روزانه به استقبال عید رفتم 

in love Icon

و امروز 16 فروردین 92  (ببخشید 93)  اون برگه برنامه ها مو پاره کردم و هار هار خندیدم به خودم و برنامه دست نخوردم و تصورات مزحکم از تعطیلات که هرسال تکرار میشه و من و افکارم هم به تبعش تکرار میشیم ! تصور اینکه من میتونم تو تعطیلات عید اورست رو فتح کنم ولی دریغ از فتح تپه کارهای عقب موندم!

why me Icon

تو عید عقده های ایجاد شدم رو خوووووب مشت و مال دادم ... شبها 2 3 و حتی 4 می خوابیدم!چندتا فیلم و کارتون دیدم! صبح 10 11 پا میشدم!!!!!!!! یه بازی که چند هفته بود توی یه مرحلش مونده بودم رو 20 مرحله ارتقا دادم!

heeeeyyy Icon

خلاصه که گذشت... ، 16 روز از بهترین زمان از آخرین روزهای این سنم همین طوری گذشت و خودمو اینطور آروم میکنم که اشکال نداره عزیزم! نیاز داشتی! اصن فکرشو نکن! گذشت که گذشت! به درک! به جهنم! گور بابای .... خاک بر سر کافرش !

wtf Iconwhoopsy Icon


پ ن 1: صبح با چک و لگدِ خودم و فحش به زمین و زمان که آخه نونت نیست،آبت نیست، کارت این وسط چیست؟ خودمو از تخت کشیدم بیرون! ولی یکم بعد که خواب از سرم پرید خدارو صدهزار بار شکر کردم که زندگیم باز برنامه پیدا کرد... که قبل خورشید بیدار شدم و با خورشید برمیگردیم خونه... و 24 ساعت شبانه روز معنادار میشه، نه قد چشم برهم زدنی!

پ ن 2: صبح معضل همیشگیم ، مقنعه سر کردن، بدون داشتن نیروی کمکی، گریبان گیرم شد...و از پسش بر اومدم! فکر کنم دیگه وقتشه! فقط مونده اجازه بزرگترها ....

پ ن 3: خیلی وقت بود واسه عید نمیرفتم خرید، عین این روشن فکرا نظرم اینه که انسان موجودیست که در وقت احتیاج اقدام به خرید می کند ولاغیر! ولی بعد از چند سال! عین بچگی هام با لباس نو، سال نو رو شروع کردم! انقدر این مانتوم بوی نویی میده که عطرمم روش تاثیر نداشته و اصن یه وضعی شدم! گُلِ گُل! همش دارم خودمو کنترل میکنم که نکنه یوقت مثل بچگی هام برم آب خوری دستمو خیس کنم و روی لکه کوچیکی که رو کفشم افتاده بکشم، هزار بار قربون صدقش برم و آخرشم یادم بره دستمو بشورم! بعد موقع خوردن خوراکی یاد جوجوهایی که رو دستمه بیفتم و با خودم بگم اشکال نداره کفشم نو بوده! 

سال نو، کفش نو، شلوار نو ، مانتوی نو! مهسای نو! مهسای نو؟! چرا که نه! من پر رو تر از این حرفام! شده هر سال میگم ، مهسای نو....


ای بهار سبز! دنیایی دعاگوی تو شد
راز حوّل حالنا در أحسن الحال تو بود





نظرات 4 + ارسال نظر
روزهای بی بازگشت دوشنبه 18 فروردین‌ماه سال 1393 ساعت 11:48 ب.ظ

یه نگاه بالا به پایین انداختم.. دیدم " عید عقد.... "

تو و عید و عقد!؟

متوجه شدم اشتباه دیدم.

مگه اینکه عقد منو اشتباه ببینی!
وایسا ببینم! چه معنی داره وبلاگ منو اینطوری نگاه کنی؟ تو باید با حوصله خط به خط مو به موشو شیره جان کنی و بنوشی!
منور شد اینجا با حضور و کامنتت

فالگیر شنبه 16 فروردین‌ماه سال 1393 ساعت 04:47 ب.ظ

راه چیه؟! چندتاست یکی اینه که عید رو زیاد جدی نگیرید و هر وقت تونستید نیم نگاهی هم به کارهاتون بیاندازید.اینجوری اگر دو تا کار رو تا 50% هم پیش ببرید راضی ترید تا که 100تا کار رو 0% پیش ببرید! دومی اینکه اصلا تو عید به خودتون فشار نیارید!سومی هم اینه که این کارها چقدر نفع و سود و نتیجه خواهند داشت بعد از تعطیلات و نسبت به درجه اهمیتش بیاد تو الویت توجه عملی آدم!رو میزان منفعتش خیلی تاکید هست. راهکار رو داشتید!؟شماره حساب میدم برای ناقابلی که قابل نداره!

شنیده بودم برای رسیدن به خدا راه های زیادی هست ولی نمی دونستم برای این کار هم اینهمه راه هست
شما مشاور خانواده بشید بد نیستا!البته منو بیشتر یاد مشاور کنکور کارشناسیم انداختید
اجازه بدید دو ماه حقوقمو جمع کنم دستی عیدی هامم بذارم روش تقدیم میکنم!

فالگیر شنبه 16 فروردین‌ماه سال 1393 ساعت 04:36 ب.ظ

اخراج؟! نه.می دونستم همون ده شب نظر می دادم!عجبااااا!
خواهش میکنم.پیش میاد دیگه!یکی دیگه به نفع ما!
هاااا اون دوزی که شما دنبالشی رو تو کار کارمندی گیر نمیاد.
بزرگتری؟! کی من!؟ ما کوچیک تر از همه ایم اصلا.گفتیم یه دوره ای که زمان برامون مهم تر بود ازین برنامه ریزی ها می کردیم برای عید.حالا اگر شما یه 6سال فهیمه و عاقله تر از هم نسل و سنهای خودتونید این رو بسط ندید به کل هم جنسهاتون که موارد نقض زیادی دیدم.داشتیم مورد خانوم 30 ساله بوده جخدی بیشتر از یه دختر راهنمایی می فهمیده!.

ای بابا شما اصن یادتون هست ما چند چند بودیم که روتون شده امتیازدهی رو یاد من بیارید؟ :)
من فهیمه نیستم مهسا هستم
تو هر چیزی مثال نقض هست مثل اینکه تک و توک پسرهایی هستن که فهمشون به سنشون نزدیک باشه.
بعد شما 28 سالتونه چه نیازی بوده به شناخت خانم 30 ساله؟!

فالگیر شنبه 16 فروردین‌ماه سال 1393 ساعت 01:00 ب.ظ

سلام
زمانهای پستتون خیلی به هم نمی خوره.اصلاحشون کنید. دو ماه آخر91 همون 92 بود. امروزتونم 16 فروردین92 که همون 93 هست بود دیگه!؟واسه گیج کردن راههای دیگه ای هم هست!
شما که هوشمندی تعطیلاتت اینجوری بگذره ما که کاملا ول و رهاییم چی بگیم!؟؟ انرژی کسب شده رو خرد خرد مصرف کنید چون روزهای سختی در پیش هستند.
یعنی قلنچ عقده هاتون خوب شکست؟!
این حال مزخرف رو هم قبلترها زیاد تجربه می کردم و ازین حرفها میزدم.دیالوگهای آشنایی هستند.
شروعتون متعالی.

علیک سلام
وای من اصلا به نظر دادن شما قبل ساعت 5 بعدازظهر عادت ندارم! اخراج شدید؟
احسنت بر دقت شما! من اصلا از قصد این اشتباه رو کردم که ببینم اولین باهوش بادقت کیه! ولی جدی اگر میدونستم متن هام با چنین دقتی خونده میشه حتما بیشتر ملاحظه میکردم! دست شما درد نکنه،اصلاح شد (نشون میده هنوز با سال جدید خو نگرفتم)
خورد خورد که چه عرض کنم ریز ریز و شاید ریزریزتر باید مصرف کنم... کم بود مواد اصن بد دردیه!
بله خیلی خوب شکست! ان شاالله تجربه بفرمایید اصن این صدای تقش به آدم جون دوباره میده...
باز خواستید بگید بزرگید و از هم سن و سالان من چندین پیرهن بیشتر پاره کردید؟ خوب که چی حالا؟! میدونید که خانوما حداقل 6 سال از آقایون هم سن خودشون بزرگتر هستن؟( به سن تکلیف مراجعه فرمایید ) حالا راه رهایی از این دیالوگ های مزخرف چیه؟
ممنون

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد